زیر باران قدم زدم...

دل شکسته

قصه ی من

زیر باران قدم زدم

صدای پای من،

با صدای چکه های باران

یکی می شد .

من هم با باران یکی شدم.

باریدم.

باران بارید

و من با ابر یکی شدم

گریستم .

برای خودم .

برای تو .

برای پرنده کوچکی که باران لانه اش را از او گرفت ..

برای مظلومیت همه آنهایی که خیس بودند ...

زیر باران قدم زدم .

از خود می پرسیدم :

من و باران که با هم رفیقیم ؟!

پس از چه روست که من امشب دلگیرم ؟

باران صدای قدم هایم را می شست و می برد .

و من در صدایی جدید پیچیده شدم

صدا را نمی شناختم ؟

این جا کجاست ؟

حتی باران نیز دیگر با من سر رفاقت ندارد .

به صدای قدم های باران گوش می کنم

تنها

از این طریق است که می توانم راه بازگشت را بیایم.



نظرات شما عزیزان:

سامان
ساعت22:42---4 دی 1391
با تو بارونم دوست دارم عششششششششششقم

غزل
ساعت0:37---19 آذر 1391
آنگاه که تنهایی تو را می آزارد
به خاطر بیاور که خدا بهترین های دنیا را تنها آفریده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 10 آذر 1391برچسب:,ساعت 19:31 توسط somaye| |